بنفسیات

قلبم تو سینه محکم میکوبه مدتهاست استرس شدیدی رو تجربه میکنم هر لحظه و‌هر ساعت به بهانه ای. میدونم این روزها حالم خوب نیست و شاید الکی به همه میپرم و آدمای محدود زندگیمو از خودم میرنجونم اما تقصیر از من نیست. تقصیر از آدما هم نیست. تقصیر از تقدیریه که برای من رقم خورده که امروز و این لحظه به نقطه ای برسم که با هر تلنگر هرچند جزئی و کوچیک به حدی غمگین و عصبی میشم که خودم هم هرچقدر تلاش میکنم آروم بشم نمیشه. دریغ از روزنه ای امیدبخش که منو حتی به اندازه یک روز یا یک ساعت یا یک لحظه دلخوش نگه داره. همه نورها و زیبایی ها پیش چشمم رنگ باختن. تا چشمم کار میکنه فقط و فقط سیاهی میبینم و بس... ! + نوشته شده در سه شنبه ششم دی ۱۴۰۱ ساعت ۵:۳۰ ب.ظ توسط دختر کوهستان  |  بنفسیات...ادامه مطلب

دلم یه خواب راحت میخواد یه دل سیر فارغ از دنیا بخوابم . تنها راهیه که شاید آرامشو تجربه کنم هنذفری تو گوشم میذارم نوارو پلی میکنم و رمان ایام بی شوهری شروع میکنه به پخش شدن. نسترن رها رو خیلی خوب میفهمم. چون شرایطی تقریبا مشابهش دارم میتونم همزاد پنداری کنم و تو خیال غرق بشم... صداها و هیاهوی خونه یوقتایی آزار دهنده میشه بهتره دل بسپرم به خیال و رمان. خسته ام. یجوری که انگار همه عمر سی و چند ساله مو دویده باشم اما بدون هیچ پیشرفت و تغییری به همون نقطه اولی که بودم برگشتم. + نوشته شده در سه شنبه ششم دی ۱۴۰۱ ساعت ۶:۴۰ ب.ظ توسط دختر کوهستان  |  بنفسیات...ادامه مطلب

امروز از اون روزهای بی حوصلگی و به‌شدت غمناک و کشدار بود چند بار به وبلاگم سر زدم شاید علتش همین باشه . هرچند کارهای مهم تری هم دارم مثل انجام اصلاحات پایان نامه .‌حالا چند وقتیه مودم تغییر کرده و سخته برگردم به حال و‌حوصله همیشگی .شب شده و جز خواب مرهمی برای زخم تنهاییم نمیشناسم. کاش خوابم ببره... + نوشته شده در سه شنبه ششم دی ۱۴۰۱ ساعت ۸:۲۵ ب.ظ توسط دختر کوهستان  |  بنفسیات...ادامه مطلب